رزگاز محمدی

متخصص روان درمانی وجودی

نگرش پدیدارشناسی از دیدگاه هوسرل تعلیق کردن (در پرانتزگذاری) نگرش طبیعی یا روزمره در مورد اشیا و پدیده‌ها و بازگشت به سمت خود چیزها در تجربه نابشان است چراکه نگرش طبیعی همراه با پیش‌داوری‌ها و پیش فهم‌های فرهنگی و نظری است که پدیده‌ها را از حضور بی‌واسطه محروم می‌کند(هوسرل ، 1929) . اگر مطابق با نگرش هایدگر پدیدارشناسی آشکارگی چیزها و اجازه دادن به چیزها باشد که از ناآشگارگی بیرون بیایند(هایدگر ، 1927) ،  این مقاله  تلاش می‌کند که فرایند گوش کردن در روان درمانی را مبتنی بر آرای هوسرل و هایدگر آشکار کند و آن را در بافت روان‌درمانی از پوشیدگی بیرون بیاورد.

نخستین تعلیق در این مورد تعلیق نگرش روزمره است و بازگشت به سمت خود شنیدن در بافت روان‌درمانی است. در نگرش روزمره گوش کردن در حد یک ابزار و تکنیک برای برقراری ارتباط کاهش داده می‌شود و آنچه درمان می‌کند همان نظریه و فنون منبعث از آن است انگار که بال‌های جادویی دامبو در کارتون دیزنی هستند که بدون آن پرواز ممکن نیست و گوش کردن فقط یک نقش جانبی برای متصل شدن به درمانجو دارد به همین دلیل است که روان‌درمانگران وجودی و انسان‌گرایی که بر روی تکنیک تمرکز ندارند و رابطه را مرکز می‌دانند روان‌درمانگران منفعل اما روان‌درمانگران رفتاری و شناختی را که بر فنون تمرکز می‌کنند و رابطه را فرع می‌دانند را درمانگران فعال می‌دانند. در این نگرش روزمره فعالیت روان‌درمانی همانند فعالیت‌های عملی و یدی دنیای واقعی (همانند بنایی که با ریسمان و شاقول کار می‌کند) نگریسته می‌شود و تمایز میان فعالیت روان‌درمانی و این فعالیت‌ها در پوشیدگی می‌روند. با این تعلیق نگرش روزمره گوش کردن از حد یک ابزار و تکنیک درمان بیرون می‌آید و به مرکز روان‌درمانی برمی‌گردد و درمانگر را به‌صورت شنونده فعال و روان‌درمانی را جریان شنیدن فعال تعریف می‌کنیم.

تعریف روان‌درمانگر با فنون و ابزار یک تعریف دم‌دستی از این فعالیت است همانند اینکه بقول هایدگر چکش برای کوبیدن است روان‌درمانگر نیز شخصی می‌شود که با کاربرد فنون خاص به درمانجو برای مشکلش راهکارهایی می‌یابد و برای آن نسخه‌ای می‌پیچد. در این نگرش روزمره ما با گزاره‌هایی همانند هیچ راهکاری به من نداد “فقط گوش کرد و حرفی نمی‌زند” در باب درمانگر روبرو هستیم. درحالی‌که با نگاه وجودی همین گزاره‌ها نشان از مشکلات انتخاب و دلهره مسئولیت برای درمانجویان  است. تنها با این تعلیق است که روان‌درمانی به زیست جهان و تجربه زیسته درمانجو بازمی‌گردد و آنجاست که روان‌درمانی نوعی شنوندگی خاص و پدیدارشناسانه می‌شود.

همان‌گونه که مولانا فتح الباب مثنوی را با شنیدن و امر به آن آغاز می‌کند (بشنو از نی چون حکایت می کند ) و باز نیز داستان اول مثنوی را نیز (بشنوید ای دوستان این داستان ) آغاز می‌کند.  او در مثنوی پیش از 500 بار از شنیدن و مشتقات آن سخن می‌گوید و آن را درگاه ورود به این اثر می‌داند و پیدا کردن راه نجات.

این گل گویاست پرجوش‌وخروش              بلبلا ترک‌زبان کن باش گوش

گوش دار ای احوال این‌ها را به هوش        داروی دیده را بکش از راه گوش

دیگر حکما نیز به برتری شنیدن بر دیگر حس‌ها اشاره‌کرده‌اند همانند هایدگر که شنیدن را بهتر و عمیق‌تر از دیدن و آغاز پرسشگری می‌داند(هایدگر ، 1927)  . برای روان درمانگر نیز پرسش هایش ریشه در شنیدن دارد.  اشارات این حکما نیز نباید با دیدگاه روزمره نگریسته شود.  با تعلیق دوم میان سوژه و ابژه و بدن و ذهن این پدیده در روشنگاه قرار گیرد.

هرچند که اندام اصلی که در شنیدن روان درمانگرانه درگیر می‌شود گوش است اما این گوش از آن تعین بیولوژیکی خود خارج می‌شود و دارای کارکردی فراتر از کارکرد طبیعی خود در زندگی روزمره می‌شود. مهم‌ترین دستاورد پدیدارشناسی برای علم مدرن رد ثنویت دکارتی در جدایی ذهن از بدن است که حاصل تلاش اندیشمندان پدیدارشناسی بخصوص مرلوپنتی است که بیان می‌کند بدن برای ما واسطه جهان داشتن است و دیالکتیکی میان ‌تن و شناساننده وجود دارد (مرلوپنتی ، 1946) ،  البته این تن در معنای پدیدارشناسی به‌عنوان تن زیسته  با تن به‌عنوان یک ابژه علوم تجربی متفاوت است و بیشتر به معنای بدنی است که ذهن در آن قالب می‌یابد. گوش نیز برای روان‌درمانی یک گوش زیسته است که با گوش تجربی متفاوت است و جایگاه اندیشیدن روان درمانگرایانه و بودن در جهان روان‌درمانگر در قالب شنیدن است انگار که روان‌درمانگر با تن یافتگی در گوش و فعل آن شنیدن می هستد (to be).

گوش زیسته درروان درمانی را می‌توان با ارجاع به مفهوم بدن‌های بدون اندام ژیل دلوز درک کرد مراد دلوز بدنی نیست که از اندام تهی شده باشد بلکه بدنی است که اندام‌های آن از کارکرد فیزیولوژیک خود فراتر رفته‌اند (الی یز ، 2004) ،  به‌عنوان‌مثال ما تابلوی موردعلاقه خود را فقط با چشم سر نمی‌بینیم بلکه آن را با چشم جان، چشم ریه و انگار تمام جسم ما چشم برای دیدن آن می‌شود. بنابراین گوش نیز به‌عنوان یک اندام درروان درمانی یک اندام بدون بدن است روان‌درمانگر تنها با گوش سر نمی‌شنود بلکه تمام‌اندام‌های او گوش می‌شود و در تمام‌اندام‌های او گوش‌هایی برای شنیدن تعبیه‌شده است بقول مولانا گوش جان است و از تمام ذرات وجود است آنگاه است که گشودگی و آشکارگی رخ می‌نمایاند:

من بر دریچه دل بس گوش جان نهادم      چندان سخن شنیدم اما دو لب ندیدم

تو ز هر زره وجودت بشنو ناله وزاری      تویکی شهر بزرگی، نه یکی بلکه هزاری

بنابراین دوباره مانند تعلیق اول گوش کردن از جایگاه یک ابزار و تکنیک به جایگاه مرکزی و درروان درمانی به‌عنوان قسمی فعالیت در زیست جهان درمانجویان تعالی می‌یابد.

ایده اصلی که هوسرل از پدیدارشناسی برنتانو اخذ کرد و با آن ثنویت دکارتی را حل کرد ایده نیت مندی یا حیث التفاتی بود به این معنا که هر آگاهی؛ آگاهی از چیزی است و ما آگاهی خالی نداریم بنابراین هر ابژه‌ای متعلقی دارد و به سمت‌وسویی است(هوسرل ، 1929) ؛ اما شنیدن درروان درمانی به چه سمت‌وسویی است و چه چیزی را نشانه رفته است در یک دیدگاه طبیعی و علمی روان‌درمانگر با گوش نظریه‌ها می‌شنود و از این طریق مسائل درمان‌جویان را فرمول‌بندی می‌کند و برای آن برنامه درمان طراحی می‌کند اما از دیدگاه اگزیستانسیال  و پدیدارشناسانه گوش کردن روان درمانگرایانه به سمت تجربه و زیست جهان درمانجو است نه نظریه‌های درمانی؛ بنابراین حتی برای گوش کردن به تجربه درمان‌جو نظریه‌ها را نیز باید در پرانتز قرارداد. بنابراین در رویکرد علمی و طبقه‌بندی‌شده گوش کردن به تئوری متقدم بر گوش کردن به تجربه است و باز نیز این تقدم به قول ارنستو  اسپینلی (روان‌درمانگر پدیدارشناس انگلیسی) ناشی از باور درمانگر به نظریه‌ها و فنون است نه خود نظریه‌ها و فنون و آنچه متقدم است گوش کردن به تجربه می‌باشد(میک کوپر ، 2004) .

به‌عنوان نمونه درمان‌جو با بیان کردن این گزاره که “پدرم مرا کتک می‌زد ” با گوش نظری تعارضات ادیپیکال در نظریه روان‌کاوی یا شرطی شدن تنفر در نظریه رفتاری را می‌شنود اما این نوع شنیدن نیت مندانه به نظریه خارج شدن از زیست جهان و تجربه ذهنی درمانجو است اما شنیدن تجربه بازگشت به خود این تجربه (کتک خوردن از پدر) و جایگاهش در طرح جهان خاص درمانجو و نقش آن به‌ عنوان بودن در جهان اکنونش است. درنهایت باید اشاره‌کنیم روان‌درمانی آنجا پیشرفت کرده است که به تجربه درمان‌جو گوش‌داده است تا به تئوری وگرنه روان‌درمانی در همان مدل کلاسیک خود باقی می‌ماند. در تقدم تجربه تئوری نقش جانبی پیدا می‌کند و نقش ابزاری برای تسهیل درک تجربه درمان‌جو پیدا می‌کند هرچند که نباید نقش تحمیلی بر تجربه درمان‌جو را پیدا بکند چون به مراد اسپینلی (میک کوپر ، 2004) موضع درمانگر موضع نا دانستن (un-knowing) است و بقیه پیش‌فرض‌ها در پرانتز قرار می‌گیرد. دیگر درمانگر سوژه‌ای نیست که فرض می‌شود همه‌چیز را می‌داند و شاید گوش کردن به نظریه بجای گوش کردن به تجربه همانند استعاره مولانا پنبه در گوش باشد که مانع شنیدن حقیقی می‌شود.

پنبه وسواس بیرون کن گوش      تا به گوشت آید زگردون خروش

با این فروکاست‌های نگرش روزمره و دوگانه انگاری و قرار گرفتن شنیدن در مرکزیت بودن در جهان روان‌درمانی شکل‌گیری یک فضای بین الاذهانی (intersubjectivity) برای درک تجربه درمان‌جو امکان می‌شود و ادغام افق‌هایی میان افق درمان‌جو و درمانگر رخ می‌دهد بنابراین درمانگر در شنیدن گوش سپاری است که چیزی را می‌داند و قبل از آن در موضع ندانستن است بنابراین درمانگر برای تشکیل این فضای بین الاذهانی باید افق درمانجو را فراچنگ آورد و در افق او بنشیند. پتانسیل گوش کردن برای تشکیل این فضای بین الاذهانی قابل‌مقایسه با رابطه من و تویی  مارتین بوبر (1923) می ‌باشد. بوبر با اشاره به دو نوع رابطه دو نوع بودن را با دیگران شرح می‌دهد در نوع اول رابطه من- آنی (IT) فرد مقابل یک آن می‌شود و صرفاً به‌مثابه یک ابزار تنزل می‌یابد بوبر این رابطه را مبتنی برمونولوگ یا تک‌گویی من می‌داند به این معنا که من به خودم و به نیازهای خودم گوش‌داده‌ام نه به‌طرف مقابل به‌عنوان یک موجودیتی بی‌همتا اما در رابطه من و تو آن تو یک موجود بی‌همتا و یگانه است و رابط‌هایی مبتنی بر دیالوگ و هم گویی است که آن تو به سخن می‌آید و من نیز در گوش سپاری به تو وجود دارم پس رابطه درمانی گوش دادن من وتویی مبتنی بر دیالوگ می‌باشد و از این طریق گشوده شدن فضایی برای فهم دیگری است؛ و هر نوع رابطه من -آنی درروان درمانی مبتنی بر گوش سپاری به خود است و محکوم‌به شکست است. هایدگر (1927) نیز این نوع رابطه را به‌عنوان sorge (یونانی) نام می‌برد که برابر واژه آن care انگلیسی  است که هم‌معنای دلواپس بودن و تیمارداری دیگری است و در این افق sorge است که شنیدن در مرکز جهان برای شکل‌گیری آن قرار می‌گیرد. اسپینلی(میک کوپر ، 2004)  این sorge را به‌عنوان بودن با (being-with) به‌عنوان همراه بودن باتجربه زیسته مراجع و بودن برای (being-for) به‌عنوان آماده بودن درمانگر برای ورود به جهان زیسته مراجع تعریف می‌کند.

در فروکاست سوم به‌عنوان یک فروکاست آیدتیک  مبتنی بر تکنیک شهود تخیلی قسمت‌های ذاتی و لایتغیر پدیده گوش کردن درروان درمانی آشکار می‌شود(هوسرل ، 1929) ؛  به این معنا که اگر این قسمت ها  از شنیدن روان درمانگرانه حذف شود دیگر شنیدن روان درمانگرانه باقی نمی ماند و همان شنیدن در دنیای روزمره و عادی می شود. مبتنی بر فروکاست‌های قبلی این قسمت‌های ذاتی پدیده شنیدن روان‌درمانگران مبتنی بر پدیدارشناسی شامل گزاره‌های زیر می‌باشد:

-برای شنیدن روان درمانگرانه نخستین گام در پرانتزگذاری پیش‌فرض‌های قبلی است.

-گوش کردن تنها یک ابزار و تکنیک برای روان‌درمانی نیست بلکه بودن در جهان روان‌درمانی است.

-گوش کردن روان‌درمانی یک فعالیت انفعالی نیست بلکه فعالانه گشوده شدن به سمت درمان جواست.

-گوش اندام اصلی درروان درمانی به‌عنوان ارگانی فراتر از تعین فیزیولوژیک آن در معنای گوش زیسته است.

-گوش کردن به تجربه متقدم به گوش کردن به نظریه می‌باشد.

-موضع درمانگر نا-دانستن است.

-گوش کردن روان درمانگرانه فراهم کردن فضایی بین الاذهانی برای کسب افق درمانجو در یک رابطه من- تویی است.

منابع :

-هستی و زمان ، مارتین هایدگر ، ترجمه عبدالکریم رشیدیان ، نشرنی.

-پدیدارشناسی هوسرل ، دان ذهوی ،ترجمه مهدی صاحبکار ، انتشارات آگاه.

-جهان ادراک ، موریس مرلوپنتی ، ترجمه فرزاد جابر الانصار ، نشرققنوس.

-من و تو ، مارتین بابر ، ترجمه فرزاد جابرالانصار ، نشر روزبهان.

-موقعیت بدن بدون اندام ، اریک الی یز ، ترجمه مهدی رفیع ، نشرنی.

-Existential therapies , Mick Cooper, Sage Puplication.

جهت دریافت مشاوره ار بهترین مشاوران و روانشناسان ما در مرکز مشاوره و روانشناسی راه سوم در سعادت آباد و شهرک غرب با ما تماس بگیرید.

منتظر شیدن صدای شما هستیم.